Tuesday, January 9, 2007

گاهی به شدت احساس تنهایی میکنم .نمیدونم چرا بعد از سیزده سال تنها زندگی کردن هنوز بهش عادت نکردم!وقتی تو این حالتم عین آدمایی که "ام اس" دارن لخت وکرخت میشم دیگه حال تکون خوردن ندارم.دوست دارم بخوابم ولی نمیتونم.تواین حالت احساس میکنم چقدر خوب بود یه موجود زنده ای باشه که فقط نفس بکشه.حتی به این هم قانعم.به اینکه احساس کنم یه موجود زنده در فاصله چند متری من هست که نفسش باعث میشه هوا در فضای خونه جریان پیدا کنه!؟
روح آدمم عجب چیزه عجیبیه.گاهی آرزو میکنه تنها باشه گاهی از تنهایی حالش بهم میخوره آدم نمیدونه به کدوم سازش برقصه!؟

No comments: