Monday, January 1, 2007

به آرزوی کودکیم

سالها پیش در کودکی یکی از بازیهای مورد علاقه من خانه بازی بود
همیشه در حال ساختن خانه ای برای خودم بودم با هر چیزی که دستم میرسید.تا مدتها نمیدونستم که چرا باید یه همچین بازیی رو اینقدر با ظرافت و علاقه به دفعات انجام بدم.ولی حالا فکر میکنم که دلیلشو میدونم.همیشه به دنبال مکان امنی برای خودم بودم که تو اون با هیچ کس شریک نباشم و در اون احساس امنیت کنم.تو اون بتونم با تنهایی شیرینی که منو از همه دنیا جدا میکنه دور از چشم دیگران زندگی بدون نقابی داشته باشم.هنوز هم بعد از این همه سال این بزرگترین آرزوی دست نیافته منه برای اینکه یه جایی داشته باشم که بدون ترس بتونم از همه نقابها فارغ بشم و با خودم تنها با خودم باشم.تا کی این آرزو برآورده شه امید دارم به آینده و مهربانی روزگار.