رنج دیگر
خنجر این بد به قلب من نه زدی زخم
گر همه از خوب هیچ با دلتان بود
دست نوازش به خون من نه شدی رنگ
ناخن تان گر نبود دشمنی آلود
ورنه چرا بوسه خون چکاندم از لب
ورنه چرا خنده اشک ریزدم از چشم
ورنه چرا پاک چشمه آب دهد زهر
ورنه چرا مهر بوته غنچه دهد خشم؟
من چه بگویم به مردم چو بپرسند
قصه ی این زخم دیرپای پر از درد؟
لابد باید که هیچ گویم ورنه
هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد
Wednesday, January 3, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment