من جرات ترديد كردن دارم،اين را نيك باور دارم،من جرات گستاخي دارم،من جرات انكار همه چيز را دارم،اما جرات ندارم چيزي را بشناسم يا تصاحبش كنم،بگيرم و نگاهش دارم!؟
Saturday, January 27, 2007
Thursday, January 25, 2007
ديري است كه دانسته ام ،پيروزي يعني چيره گي بر همه ي چيزها كه در اين جهان تنگ و ترش رنج به بار مي آورد
Posted by نجواهای شبانه at 1:52 PM 0 comments
Wednesday, January 24, 2007
My sacrifice
Hello my friend we meet again,
it's been a while, where should we begin,
feels like forever,
within my heart are memories,
of perfect love that you gave to me,
I remember.
When you are with me, I'm free,
I'm careless, I believe,
Above all the others, we'll fly,
this brings tears to my eyes.
My sacrifice.
We've seen our share of ups and downs,
oh, how quickly life can turn around,
in an instant,
it feels so good to reunite,
within yourself, and within your mind,
Let´s find peace there.
I just want to say hello again,
I just want to say hello again,
my sacrifice (I just want to say hello again.)
I just want to say hello again.
My Sacrifice
Posted by نجواهای شبانه at 6:31 PM 0 comments
راستش اين چيزي كه نوشتم از زبان هنرپيشه اصلي فيلم "رمانتيك" نوشته شده
Posted by نجواهای شبانه at 6:16 PM 0 comments
با سلام خدمت دوستاني كه برام كامنت ميذارن.اگه محبت كنيد و يه نشوني از خودتون بذاريد ممنون ميشم.:دي
Posted by نجواهای شبانه at 6:14 PM 0 comments
Tuesday, January 23, 2007
حکایت شک و اعتماد
وقتی شک میکنم قلبم از یک تمشک هم حساس تر است.وقتی که اعتماد میکنم قلبم از یک الماس سخت تر است
Posted by نجواهای شبانه at 5:58 PM 0 comments
سرنوشت را گفتم:نميشد برايم چيزي زيباتر مقدر ميكردي ؟بي تربيت مثل لاتا گفت:همين از سرتم زياده!
Posted by نجواهای شبانه at 5:56 PM 0 comments
Saturday, January 20, 2007
امشب كانال 3 يه فيلمي نشون داد كه "كوين كاستنر" توش بازي ميكرد .اسمشو به فارسي گذاشته بودن دنياي بي نقص.فيلم داستان يه فراري از زندان و يه پسر بچه بود و رابطه دوستي بين اين دو نفر .احساس خيلي خوبي از ديدن اين فيلم بهم دست داد هر چند پايان غم انگيزي داشت.اينكه همه انسانها در اعماق وجودشون نقاط مثبت زيادي دارن هر چند كه از نظر اجتماع موجودات مطرودي باشن.و اينكه هر انساني موجودي دوست داشتنيه .من كه اين فيلمو خيلي دوست داشتم
+
اينكه چقدر با كوين كاستنر كه نقش فراري رو بازي ميكرد احساس همدلي كردم
Posted by نجواهای شبانه at 2:01 AM 0 comments
اين چيست كه در قلب من سنگيني ميكند؟
ياد سنگين خاطرات سبك
يا ياد سبك خاطرات سنگين؟
Posted by نجواهای شبانه at 2:00 AM 0 comments
فكر كردم تو آدمايي كه من ميشناسم خيلي چيزا عوض شده ،فكر كردم شايد ديگه لازم نباشه براي اينكه حرف بزنن من به خودم فشاري بيارم ،فكر كردم شايد با ضربه خوردن به بلوغ ميرسند،فكر كردم بالاخره يه روزي ميفهمن چي براشون خوبه چي بده،فكر ميكردم يه روزي بالاخره ميفهمن من چي ميگم.ولي من يه چيزي رو در نظر نگرفته بودم.اينكه يه شفيره براي اينكه از پيله بيرون بياد لازمه كه بدونه اون بدنيا نيومده كه يه كرم باقي بمونه..حالا اگه فكر كنه تمام فلسفه وجوديش اينه كه يه كرم باشه،هيچ وقت پروانه نميشه و من اينو در نظر نگرفته بودم.و نبايد بهش كمك كرد كه بيرون بياد چون زنده نميمونه
حالا ديگه سعي نميكنم.اينو به خودم قول دادم
Posted by نجواهای شبانه at 1:59 AM 0 comments
Friday, January 19, 2007
بر پر پرواز نزنيد سنگ اي فرومايگان
شايد روزي بر پاي شما ببندند سنگي چنان كه نتوانيد كشيدن
Posted by نجواهای شبانه at 12:00 AM 0 comments
Thursday, January 18, 2007
تاريكي
روي بر نگردان از من
من دعا ميكنم كه شنيده باشي،آنچه من گفته ام
تاريكي مرا پوشانده است
من همه چيز را انكار ميكنم
و به آرامي ميپيمايم
راهي كه در آن بتوانم نفس بكشم
راهي مختص خودم
با من بيا من به شهامت تو نيازمندم
Posted by نجواهای شبانه at 11:49 PM 0 comments
Tuesday, January 16, 2007
بگذار كه بر شاخه اين صبح دلاويز ..بنشينمو از عشق سرودي بسرايم
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبك بال ...پر گيرم از اين بام و به سوي تو بيايم
Posted by نجواهای شبانه at 6:19 PM 0 comments
اين روزا روزاي خوبي نيست ،پر از دلتنگي و بي حوصلگي ،ترس،سرگشتگي.زمستان فصل من نيست
Posted by نجواهای شبانه at 12:32 AM 0 comments
Sunday, January 14, 2007
لبخند
لبخندهای ما
لبخندهایی بیهمتا
از گهواره تا گور
تنها لبخندی و تنها همین لبخند
پایان هر بدبختی
Posted by نجواهای شبانه at 9:33 PM 0 comments
Saturday, January 13, 2007
بر درشان کوبیدم.همان دری که کوبه ی کوچکش صدایی با شکوه دارد.اما کسی در را به روی من نگشود
Posted by نجواهای شبانه at 5:48 PM 1 comments
در شگفتم که کودکان چگونه از غصه هاشان جان زنده به در میبرند؟
Posted by نجواهای شبانه at 5:46 PM 1 comments
Friday, January 12, 2007
دیشب برای اولین بار مست رانندگی کردم.نمیدونید چطور از لابلای ماشینها رد میشدم.خیلی تجربه جالبی بود.ولی جالب بود که حواسم از همیشه جمع تر بود و خیلی خوب عکس العمل نشون میدادم.یادم باشه از این به بعد وقتی به حواس جمع و عکس العمل سریع نیاز دارم در هر موردی یه سری به خمره بزنم.:دی
Posted by نجواهای شبانه at 8:34 PM 2 comments
بی ترس نیست
چهره خدای گونت
بر روح آن کس که به سان من با مرگ نزدیک است
که همواره در می یابمش
پس خویش را آماده و پرداخته میخواهم کرد
تا به جای آنکه رخت بربندم پیش رویش ایستادگی پیشه کنم
لیک پاداشت هنوز
که پایانش از پیش میخواست بود
مرا به خویشتن خویش باز پس نمیخواهد داد
و نه آزار همان رحم که آزادم کرد
که خوی سالهای بی شمار را یک روزه از دست نتوان داد
"میکل انجلو"
Posted by نجواهای شبانه at 8:29 PM 0 comments
برای یکی از دوستانم
میزییم در مرگ خویش گر نیک بنگرم
شاد می زییم در سرنوشت شوربخت خویش
وان کس که نتواند زیست در تلواسه و مرگ
بدین آتش درافتد که در آن
آه می کشم ترحم می کنم بر خویش
Posted by نجواهای شبانه at 8:24 PM 0 comments
Tuesday, January 9, 2007
از فردا ریاست محل کارمون عوض میشه و میریم زیر نظر یه رییس خانم کار کنیم!نمیدونم چطور میشه با یه خانم که از خودت بالاتره و به گفته خیلی ها سخت گیر هم هست به عنوان همکار کار کرد!؟.اونم برای آدمی مثل من که خیلی آدم مرتبی تو سر کار رفتن نیستم.امیدوارم بتونم دووم بیارم:هووم
Posted by نجواهای شبانه at 6:15 PM 0 comments
گاهی به شدت احساس تنهایی میکنم .نمیدونم چرا بعد از سیزده سال تنها زندگی کردن هنوز بهش عادت نکردم!وقتی تو این حالتم عین آدمایی که "ام اس" دارن لخت وکرخت میشم دیگه حال تکون خوردن ندارم.دوست دارم بخوابم ولی نمیتونم.تواین حالت احساس میکنم چقدر خوب بود یه موجود زنده ای باشه که فقط نفس بکشه.حتی به این هم قانعم.به اینکه احساس کنم یه موجود زنده در فاصله چند متری من هست که نفسش باعث میشه هوا در فضای خونه جریان پیدا کنه!؟
روح آدمم عجب چیزه عجیبیه.گاهی آرزو میکنه تنها باشه گاهی از تنهایی حالش بهم میخوره آدم نمیدونه به کدوم سازش برقصه!؟
Posted by نجواهای شبانه at 6:06 PM 0 comments
Monday, January 8, 2007
دوست عزیزم خیلی جدی نگیر..به قوله یکی از دوستان مشترکمون این فضا بخشی از حریم خصوصیه این جانبه! با تشکر از تیم گوگل
Posted by نجواهای شبانه at 10:55 PM 0 comments
وقتی آدما به هم برخورد میکنن و بعد از کنار هم رد میشن در این موقع به جای اینکه از خودشون بپرسن چی باعث شد که تواین گذر احساس خوبی نداشته باشن یا اینکه چی باعث شد که از این گذر آنچه باید توشه کنن رو بدست نیاوردن دنبال توجیح اشتباهات خودشون میگردن ولی اشتباه میکنن و به جای اینکه تو خودشون دنبال کمی و کاستی ها بگردن شروع میکنن یه چیزایی تو اون یکی رهگذر پیدا کنن.ولی به همین جا ختم نمیشه اونا بازم اشتباه میکنن و چون چیز خوبی برای دستاویز قرار دادن پیدا نمیکنن نهایتا میگن "آخه خیلی مظلوم بود و با خوبیش میخواست بر من تسلط پیدا کنه!" حالا ما که نفهمیدیم این یعنی چی؟
اگه شما میدونین به منم بگین؟
Posted by نجواهای شبانه at 9:39 PM 0 comments
Wednesday, January 3, 2007
این روزها بحث داغ مردم صدام و اعدام اوست.خیلی از مردم تو مصاحبه میگن کاش اونو تیکه تیکه میکردن دار زدنش کمه.یکی نیست به این مردم بگه بابا اگه میخواین اونو در حال مثله شدن ببینید برای ارضای روحیه توحشتونه نه لازم بودن این عمل وگرنه که اون بابا(صدام) با همون اعدام هم میمیره.کی میخوایم یه مقدار با انسان بودنمون خو بگیریم خدا میدونه
Posted by نجواهای شبانه at 6:05 PM 0 comments
رنج دیگر
خنجر این بد به قلب من نه زدی زخم
گر همه از خوب هیچ با دلتان بود
دست نوازش به خون من نه شدی رنگ
ناخن تان گر نبود دشمنی آلود
ورنه چرا بوسه خون چکاندم از لب
ورنه چرا خنده اشک ریزدم از چشم
ورنه چرا پاک چشمه آب دهد زهر
ورنه چرا مهر بوته غنچه دهد خشم؟
من چه بگویم به مردم چو بپرسند
قصه ی این زخم دیرپای پر از درد؟
لابد باید که هیچ گویم ورنه
هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد
Posted by نجواهای شبانه at 5:57 PM 0 comments
Monday, January 1, 2007
به آرزوی کودکیم
سالها پیش در کودکی یکی از بازیهای مورد علاقه من خانه بازی بود
همیشه در حال ساختن خانه ای برای خودم بودم با هر چیزی که دستم میرسید.تا مدتها نمیدونستم که چرا باید یه همچین بازیی رو اینقدر با ظرافت و علاقه به دفعات انجام بدم.ولی حالا فکر میکنم که دلیلشو میدونم.همیشه به دنبال مکان امنی برای خودم بودم که تو اون با هیچ کس شریک نباشم و در اون احساس امنیت کنم.تو اون بتونم با تنهایی شیرینی که منو از همه دنیا جدا میکنه دور از چشم دیگران زندگی بدون نقابی داشته باشم.هنوز هم بعد از این همه سال این بزرگترین آرزوی دست نیافته منه برای اینکه یه جایی داشته باشم که بدون ترس بتونم از همه نقابها فارغ بشم و با خودم تنها با خودم باشم.تا کی این آرزو برآورده شه امید دارم به آینده و مهربانی روزگار.
Posted by نجواهای شبانه at 3:06 AM 2 comments